بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گذشت و بخشش*
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد گذشت و بخشش ●
¤ «مسخ »¤
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه میبینم ؟
به چشم هم زدنی روزگار برگشته است
به قول پیر سمرقند
همه زمانه دگر گشته است
چگونه پخنه خاک
که ذره ذره
آب و هوا و خورشیدش
چو قطره قطره خون
در وجود من جاری است
چنین به دیده
من ناشناس می اید ؟
میان اینهمه مردم
میان اینهمه چشم
رها به غربت مطلق
رها به حیرت محض
یکی به قصه خود
آشنا نمی بینم
کسی نگاهم را
چون پیشتر نمی خواند
کسی زبانم را
چون پیشتر نمی داند
ز یکدیگر همه
بیگانه وار می گذریم
به یکدیگر همه
بیگانه وار می نگریم
همه زمانه دگر گشته است
من آنچه از دیوار
به یاد می آرم
صف صفای صنوبرهاست
بلوغ شعله ور سرخ
سبز نسترن است
شکفته در نفس تازه
سپیده دمان
درست گویی جانی
به صد هزار دهان
نگاه در نگه آفتاب می خندد
نه برج آهن و سیمان
نه اوج آجر و سنگ
که راه بر گذر
آفتاب می بندد
من آنچه از لبخند
به خاطرم ماندهاست
شکوه کوکبه
دوستی است بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است
و اهتزاز دو روح
نه خون گرفته
شیاری ز سیلی شمشیر
نه جای بوسه تیر
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
فروغ مشعل همواره
تاب زرتشت است
شراب روشن خورشید و
گونه ساقی است
سرود حافظ و جوش درون مولانا ست
خروش فردوسی است
نه انفجار فجیعی
که شعله سیال
به لحظه ای بدن
صد هزار انسان را
بدل کند به زغال
همه زمانه دگر گشته است
نه آفتاب حقیقت
نه پرتو ایمان
فروغ راستی از خاک
رخت بربسته است
و آدمی افسوس
به جای آنکه دلی را
ز خاک بردارد
به قتل ماه
کمر بسته است
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه فتاده ست ؟
یکی یه پرسش بی پاسخم
جواب دهد
یکی پیام مرا
ازین قلمرو ظلمت
به آفتاب دهد
که در زمین که
اسیر سیاهکاریهاست
و قلب ها دگر
از آشتی گریزان است
هنوز رهگذری خسته
را تواند دید
که با هزار امید
چراغ در کف
در جستجوی انسان است
¤فریدون مشیری »¤
زمانی که انسان درطول عمرخود پیچ وخم های فراوان راطی میکندو باتجربیات خوددرادامه ی راه به بسیارمسائل,دیگربرخوردمیکند بتدریج, به این پی میبرد که دراین گذرآموخته های بسیاری را درتوشه ی تجربیات خویش باخودهمراه,کرده است ودراین گذربسیارآموخته هائی رادردل داردکه هریک برای اوارزشمندودرعین حال برای,ادامه ی راه مهم وراهگشاست.درواقع زندگی انسان رابگونه ای میسازدکه آدمی خوددرآئینه ی نگاه درون خودبرخویش,بخوبی میداند که چگونه اثراتی رادراین راه بر فکروذهن,ودرون ودل خویش چون زخمه ای یاچون هدیه ای باخودداردوچه چیزهائی ازاوانسان امروزی راساخته است وچگونه تارسیدن به نقطه ی فعلی زندگی,درهر سنی که هست این بارزندگی را بردوش کشیده وچه دیده وچه,آموخته است.یکی ازتجارب مهم زندگی این است که,انسان شخصیتی را برای خویش میسازدکه خوب یابددرتمامی عمراوبااوخواهد بودوهمواره نیزهراثری که,این شخصیت فعلی براووبردیگران بگذار بخوبی وبدی درنام او ثبت خواهد شد.
*اوج ِ درد !فریدون توللی »________
فرخای ِ هستی ، درین سال ِ عمر
خدا را ، چه بر دیده تنگ آیدم ؟
به هر دم ، بلایی عجب ، نو به نو
ازین چرخ ِ فیروزه رنگ آیدم
به گرگ آشتی ها ، چه بندم امید ؟
چو بر سینه ، زخم ِ پلنگ آیدم
فرا پیش ِ گورم ، کنون گو که بخت
عروسانه ، با ساز و چنگ آیدم !
چو آزاده ام ، رنج چندین سکوت
به گردن ، یکی پالهنگ آیدم
نخواهم دگر مهر ِ گردون ِ دون
به چشم ، اربتی شوخ و شنگ آیدم
" زمین " تا یکی هست و " مردم " یکی
چرا ، نفرت از روم و زنگ آیدم ؟
چرا زیر ِ این آسیا سنگ ِ دهر
به دل ، قهر ِ چین و فرنگ آیدم ؟
" جهان " موج درد است و من " اوج ِ درد "
مقامی نه ، تا کس به جنگ آیدم !
چو ، آن کاخ ِ آیینه ، کردم به شعر
سزد ، بر سر ، از کینه ، سنگ آیدم !
نه آنم ، که لافم ، بدین کام و نام
که از کار ِ بیهوده ، ننگ آیدم
چو مستم ز افسون ِ آن چشم ِ مست
چه حاجت ، به افیون و بنگ آیدم ؟
ستیزی ، نورزم به کس گر هزار
هماورد رویینه چنگ ، آیدم 1
و یا ، تا به موری دهم دانه ای
به سر ، تیغ ِ تیمور ِ لنگ آیدم
ولی ، تا تو بینی به من نقش ِ خویش
نخواهم ، بر آیینه زنگ آیدم
کنون ، کاندرین کوج ِ هستی ، مدام
هراس ِ نفیر ِ نهنگ آیدم !
کنون کز گذرگاه ِ پیری ، به گوش
خروش ِ درنگا درنگ آیدم !
کنون ، گرچه با کوچ ِ این کاروان
زهر گوشه ، تیر ِ خدنگ آیدم !
همان غمگسارم به اندوه ِ خلق
که نوشاب ِ شادی ، شرنگ آیدم!
شتاب ای فریدون به مردن رواست
گر آن مرگ ِ خوش بی درنگ آیدم !
____ * فریدون توللی » ___
دنیاآدمی رامیسازداماآدمی نیزخوددراین ساختار سهم بزرگی راداراست. سهمی که ازاوانسانی برتر یاانسانی ناامیدیاشکست خورده ای دائمی رامیسازدکه در طول عمرخویش هرآنچه دیدوشنیدوآموخت بر او وزندگی ودنیای,او خطوطی جاودانه رارسم کردکه برای مثال منِ نوعی را,که فرزانه نامیده میشوم فرزانه ای کردکه امروز درهرکجای بودن نیز که ایستاده باشم موفق وناموفق بافرزانه ی کودکی ونوجوانی خویش بسیارمتفاوتم,چراکه دردیروزهای زندگی من شخصی بوده ام که دروابستگی سنی به خانواده بیشترازاینکه,نقشی درشکل زندگی خودبصورت بزرگی داشته باشم وبه شکل عمده ای وجود وحضورم محسوس باشدهمواره تابع کسی وکسانی بوده ام که وجودوحضورایشان شکل مهم وعمده ای را درزندگی من بازی کرده است ودرنام والدین وخانواده مرابه گونه وروش خویش پیش میبردندواینکه شخصیت انسانی فردی منوماوانسانهادرکانون خانواده بشکل"شخصیت دائمی خود" برای همیشه ی زندگی ثبت میشود تنها بخشی,از قصه ی زندگی همگان است چراکه,ماازدرون خانواده ی مادری شروع به ساختارخویش کرده ایم,امادرادامه راه که بعنوان فردی مجزا,زندگی راشروع کرده ایم "خودسازی"مامربوط به نمونه,افکار شخصی وتصمیمات شخصی مابوده است که,چگونه آدمی بخواهیم که باشیم,وچگونه اثری رادوست داشته باشیم که,بردیگران بگذاریم یاخواسته وناخواسته اثری را بردیگران گذاشته,ومیگذاریم,وبرای آنکه کسی باشیم که دوست داریم باشیم,حتی زحمت وتلاش رانیز شروع کنیم وبه خودسازی خودپرداخته ایم,درعین حال به نظرمن درشکل زندگی,انسانی که درراه رشد فکری وساختاردورنی خویش انسانی کوشا بوده است ویابر حسب شکل زندگی ناچار شده است که بیشتر ازآنچه,درتوان,داردازخویش مایه بگذاردودرخودسازی خویش ازروزگار نیز یاری گرفته است درواقع همان شیوه ی زندگی یانوعی زندگی که به خواست او یاازروزگار بنوعی برایاو ساخته شده است توسطهمان مشکلات وفشارهای زندگی درساختاردرونی وفکری واحساسی ماخود مزیدبرعلت شده,آدمی رابه منطقه ای ازفکر واحساس میرساندورسانده که,ازخودشخص دیگری درآینه ی فکر خویش می بیندکه با روزگارکودکی ونوجوانی بسیارتغییراتی رابرخودداشته است وصرفنظرازاینکه ممکن است درآینه خانه تغییرات چهره ی خویش رابعنوان انسانی پخته ترشاهدباشداماآنچه درون اوراداناتروپخته ترکردهاست چیزیست که,درنام"هستی"اوشکلی دائمی گرفته.دراین میان انسانی درکل زندگی رابرای خودخویش میخواهد,کسی,نیزهست خودراباعزیزان خویش تقسیم میکندوبیرون ازاین چارچوب بدیگران کاری نداردوکسی نیزخودراهم برای خودهم خانواده همدنیامیخواهدودراین راه تلاشی رانیز داشته است که درمحبوبیت خوددرمیان همگان کوشاباشدوبرای اینکه اینگونه آدمی نیزباشدتنها تصمیم شخصی نیست که تاثر گذاراست بلکه نهادآدمی به سوی چیزی گرایش بیشتری نشان میدهدمثلا شخصی درهمه حال وهمیشه همگان رادوست میداردوبراحتی این احساس رابه کسی,ازدست نمیدهدمگر به چندین باربراو ثابت شودکه اوآنکسی نیست که انسان بتوانداینهمه اوراجدای دیگران قراردهدوحتی کمی بیشتراز بقیه دوست داشته باشدودر صمیمیت بااوتلاش کندحال,این شخص شایدنزدیکترین فردزندگی انسان باشد یاغریبه ترین آدمی که بناگاه,درزندگی ماآمده است واثرخوبی رادربارهادیدنی برجانهاده استاما درکل آدمی که گذشت وبخشش راپایه واساس زندگی خویش قراردهدانسان انعطاف پذیریست که بمانند چوبی خشک درمیان بادوطوفان نخواهد شکست یامانند درختی تنومنددرطوفان ثابت نخواهدبودبلکه روحیه ی انعطاف پذیری اوقادراست بسیاردر تغییرات روحی تغییرکرده وانعطافی نیزبادیگران داشته باشد بسیارندکسانی که,وقتی بایکبار بدی دیدن میگویند فلانی بد تا همیشه آن فلانی برای,او,آدم بدی ست وهرگز نیز شانس دوباره ای باونمیدهد بسیارندانسانهاوی که کمتر کسی رابخودراه میدهند تاانسان حتی شانس این راداشته باشد که خودراباو بشناساندبسیارندکسانی که تفاوت نمیکندباچه کسی دوست هستندچراکه دوستی آنان دوستی عمقی نیست باهمه, دوستندوبا هیچکس صمیمی نیستدوکمتر نیزدردوستی خویش بادیگران صمیمیتی عمقیرا اغز میکنندیاعلاقمندی عمیقی به شخصی,دارندکه,بود ونبوداوآنچنان تاثیرعمیقی براو بگذاردکه دلتنگ ندیدن اوشود ویاحتی شایدمتوجه نبودن اوهم درخیل دوستان خویش نمیشودوبسیارندکسانی که فراوان دوستانی دارند که دردوستی باهریک اثری عمیق ازخودبردیگری باقی میگذارندکه کمترکسی حاضراست دوستی اورااز دست بده وازکمترین فرصتی نیزاستفاده میکند تااورا ببینیدوازلطف بااوبودن نیزبرخوردارشود
¤ چرا تکرارم نمیـکنی...؟!¤
چرا دیگر
تکرارم نمیـکنی...؟!
چرا در واپسـین
لحظه های عاشــقی
در میان یادها
وخاطره ها...
آندم که
بر شانه های پـرواز
نشسـته ای
تا " دورشدن "
را بیآموزی!!
در میان خیالت...
مرغک دلم را ،
هـمراهِ خـویش نـُبردی؟
نمیدانستی مگر،
عاشقانه میخواهمت ؟!
... پس ازاین اما...
دیگر،بالهای پروازم ،
گشوده نخواهد شد...
در آبی ِ بیکرانِ عشق
...اما...آه...
چرا دیگر تکرارم نمیکنی؟
مگر نبود
آن" لحظـه های قسـم"
آن لحظه لحظه ی
سرودن ِ ترانه های عاشقی
در... بند...
بندهای " پیوند"
در عاشقانه واژه های
" باتو میمـانم" ...
"بی تو میمیرم " !!!
اما...چرا
چرا چهره ام را،
که تا همیشه ،
آینه ی خویش میخواستی
..حتی...لحظه ای ،
درخـاطرت نبود؟!
چرا...؟
چگونه توانای
رفتنت بود؟!
چگونه پرواز را
"در فصل کوچ"
بی من...
به بالهای رفتن
سپرده ای؟!
چرا امروز
تکرارم نمیکنی
آری نامم را...
عشــقم را...قلبم را
چرا تکرارم نمـیکنی ؟....
آخر مگر، چـه شد ؟!!!
دوشنبه 23 شهريور 1388
¤ فرزانه شیدا¤
ومعمولا گروه آخری بهترین خصوصیات اخلاقی بخصوص گذشت وبخشش رادرلیست افکارواخلاقیات خویش دارند وهمیشه برای دیگران درهرحدی ازدوستی هم,که باشدحاضر به یاری ودلجوئی هستندوهیچوقت نیزکسی را از خویش نمیرانندمگر احساس کننداین شکل بادوستی بااین فردثمره مساعدی برای اونخواهد داشت وزیانی دراین میان به یکی خواهدرسیددرنتیجه انسانی که قلبی رئوف وانعطاف پذیرومهربان وخوش اخلاقی دارد ازجمله انسانهائی ست که در گذشت وبخشش حتی پاپیش گذاشته وشایدحتی نگذاردکسی که خطائی را انجام داده نیزباین نقطه درمقابل اوبرسد که احساس شرم کندوپیش ازانکه دیدن شرم او را شاهدباشند باوبازخواهند گفت که هرچه بودهرچه هست شدوتمام شدبهتراست فراموش شود وازنو آغاز کنیم یا به ارامی راخ خویش گرفته براه خود برود بی آنکه رنجشی رادردل کسی ایجاد کندویا لب به کلایه ای بگشاید که شاید هم باید گفته میشدونشد.
¤ نمی شناختماورا...¤
نمی شناخت مرا
اما چون نگاهم کرد ،
خندید...آرام ، ملیح
مهربان وگرم!
مهربانی در نگاهش ...
جرقه ای زد...وبدور نگریست
نمی شناختم اورا...
اما آشنایم بود
با درخشش مهری که
درشراره های نگاه..
وکافی بود مرا ...
بس بود مرا...
اینگونه آشنائی را...
تا آشنایش باشم!
نگاهش گوئی
با نگاهم سازشی داشت.
ایکاش این نگاه
دوباره بر می گشت
تا بنگرد نگاهم را...
تا گرمی آتشین مهربانیش
لبخند پاینده
... بر لبانش
گرمی خورشید
روزگارم باشد!
ونوازش دهنده ی
قلب بیقرارم!
نگاهش
به پاکی نماز بود!
به بی گناهی گل
به زیبائی
گلشن های پرمحبت عشق
.... نمی شناختم اورا
...اماآشنایم بود!
گوئی همزبانم بود
بیشتر از هرکسی!
آشنائی
بس دیرینه بود
اما...
که فقط نامش را
نمی دانستم
شاید محبت بود ،نام او
شاید عشق
شاید دوستی
شاید انسانیت
وشاید مهدی(عج)
هرچه بود ...
نمی شناختم اورا
اما آشنایم بود!
۲۲ مهر ۱۳۸۳/۲۰۰۳ آگوست
¤ نروژ /اسلو- فرزانه شیدا¤
اینگونه گذشت وبخشش راشمادرانسانهائی میتوانید ببینید که درزندگی خوددرعین حال که همگان را دوست میدارندوبه یاری همگان نیزمیشتابند دنیائی سوای دنیای همگان را نیز درزنگی خود زندگی میکنند که شاید با اخلاقیات زندگی روزمره نیزجوردرنیایداما همینقدر بس که ازایشان هرچه به دنیا برسد جز خوبی ونکوئی نیست وشماازاینگونه انسانها بالاترین شکل انسانیت وبخششی راشاهد خواهید بودکه به باورانسان نیزنمیرسدایشان انسانهائی هستند که فرشتگان راه,دیگرانند وراهنمای رسیدن, به امیدوعشق وهدف برای همگان ودرعین حال جزبه خداازهمه کس وارسته وبی نیازکه حتی نیازی به پذیرفته شدن درمیان جمعی ودردل کسی راهم ندارندچراکه با شخصیت والا وارزشمندومهربان خویش درمیان همه نوع انسانی,بخواهندیانخواهند پذیرفته شده اند.وهرگز خود را به کسی آنگونه وابسته نمیکنندکه باعث معذب بودن وناراحتی شخص متقابل شوددرواقع انسان بخشنده وباگذشت حتی برای,اینکه دوستی ومهر اوپذیرفته شود نیزدردرون شاداست وهمین اوراکافیست که بدانددرمیان دلی بعنوانی دوستی خوب جاگرفته است ودرعین حال همیشه آماده,است تازمانی که باو نیازدارند یاری خودرارساندهودر تلاشندکه همواره,برحق باشند.ایشان نیازی به,اینکه,درجامعه ای پذیرفته شوندر ندارندچراکه خلق وخوی باطنی ورفتاری وظاهری آنان بگونه ایست که حتی بدون تلاش نیزهرکجا بروند بی چون وچراپذیرفته میشوندومشکلی نیزبامردم ندارندودراستثنائات است که کسی بااینگونه فردی به بی تفاوتی رفتارکند وهمگان خواهی نخواهی متوجه حضور چنین شخصی درمیان خود میشوندانسان باگذشت وبخشنده خلقی مهربانداردکه باهیچکس احساس دشمنی نمیکند,ازهیچکس نمی ترسد ازکسی,دوری نمیکندوحتی وجوداواگرهست هم برای خودهست وهم,برای دیگران وحتی برای اینکه بهکسی ثابت کندکه,مهربانی پاک وخوبی رابایک احساس انسانی به همگان داردنیز تلاشی نمیکند چراکه,درکل براحتی همگان آنان را میبینند وبلافاصله نیزبایکی,دوجمله ای که,درجمع ممکن است درجوابی وپاسخی بگویندتاثیرهمگانی,خودرانیزبجامیگذارندچراکه,ایشان تنهافردی بخشنده وبزرگواروبا گذشت نیستندایشان نمونه ی انسانهای واقعی دنیاهستند که زندگی دردنیارانعمت وبرکت میدانندوزندگی درمیان دیگرآدمیان,راسعادت میشمارندودوست داشتن وعاشق بودن به تمامی هست ونیست خلقت را وظیفه ی انسانی.درنتیجه وجودچنین شخصی درمیان این دنیای سراسربدی به سهولت نمایان شده وهمگان تفاوت معنوی ورفتاری وفکری وشخصیتی اورابادیگر انسانه درک واحساس میکنندودرنهایت کلام بایدگفت:ایشان انسانهای بزرگی هستندکه درنوع انسانیت فرشتگان,روی زمین,هستندکسانی که گوئی خداوندبرای آرامش دیگرانسانها بروی زمین میفرستد تابادیدن وبدن درکنارایشان یاد"انسان بودن" خوب بودن مهربان بودن وداشتن خصلتهای خوب وارزشمندانسانی,دریادهازنده بماندوبه خاطره ای دور مبدل نشود,وازخاطرنرودوهمین نوع ازانسانهاهستندکه,دردنیائی جامعه های, شهری و محله ای وحتی درهمسایگی خانه ی مامجزاازدیگرانسانهاامادرکنارتمامی,انسانها بوضوح دیده شده وافکارهمگان را دربودونبود خویش بخودجلب میکنندوحتی بی آنکه بخواهندهمیشه وهمواره, دیده شوند وبیاد بمانند وحتی به انان فکر نیز بکنیم وگاه انسانها نمیتوانند باورکنند هنوز میشود.انساانهائی را دید وشناخت که درجامه ی انسانی براستی انسانندودر واقع درپاکی روح واندیشه فرشته.
وهموراه چنین انسانهای بزرگی رهبران جامعه های کوچک وبزرگ هستندودرجامه لباس ساده ی یک انسان یک همش محلی یک همسایه ویک همشهری و.....همواره ازارزش واحترام ومحبت همه ی مردم نیز برخوردارندوبانامی نیک زندگی کرده بامهربانی راه عمرطی کرده وبانیکو نامی نیزازدنیارخت بربسته خاطره حضور ووجودد خویش را تاهمیشه زندگی دریادهای دیگران باقی میگذارند کسانی که وقتی دهستند نیز ندیدن آنان آنقدر دلتنگ کننده است که انسان آرزوداردتامیتواند موقعیت اینرا داشته باشدکه درکنار چنین آدمی حتی لحظاتی راسرکند وازبرکت وجودوحضوروسخن ومهرخردمندانه وسرشارازلطف ومهربانی وصمیمیت اوبرخورداروبهره مند شوند
¤ " حسین رخشانفر" ¤
قدم بر مدار از قدم رهروا
مگر در تکدی
این شش نوابه نه پا
در آمایش اول به راه
چو آماده گشتی به آرایش آ
پس آنگه نیایش شو سر تا به پا
ستایش کند غرقت اندر خدا
سپس آید آسایش از لطف شاه
به آرامش آیی تو گردی رها
فقط شش قدم ای تو جویای راه
بیا تا نهی دست در دست شاه
از آن پس رها کن دگر هر چه را
پی خور دوان باش مانند ماه
8/7/1388
___ «حسین رخشانفر»___
ومن میتوانم بگویم اینهابراستی نکه ای نورانی ازمحبت ومهروجودخداوندی هستندکه خداوندبه عمد ایشان رااینگونه آفریده است تاهمیشه وهمواره یادفرشته وشیطان وخوبی وبدی راازطریق ایشان به یادهابازگرداندودرذهن هاتداعی شودتاهرگزنیزفراموش نشودکه,دردنیاحتی درمیان آدمیان شیطانی هستی وفرشته ای. شایدکه انسانهائی که ازنعمت عقل واندیشه وروح واحساس برخوردارند تلاش کنند انسانی باشندهمانند ایشان وازایشان راه درستی خوبی ومهربانی رابیآموزند ود بهترکردن راه وروش خویش درزندگی تلاش کنندوحتی به یاری بزرگ منشی روح اینگونه انسانهاست که,افراد بسیاری در زندگی راه خویش راپید میکنندوچون رهبرانی هستندکه حتی شنیدن قصه وغصه ی زندگی ایشان بهترین راهنمای زندگی برای,دیگر,آدمیان است وروح تلاش پشتکاروعشق,محبت,دوستی وخوبی رانیز با هرنفس وکلام وگام واشاره به دیگران نیزالقا کرده,افرادی "متبرک" هستندکه بروجودایشان بدرگاه خداوند میبایست شکرکرده وقدراینگونه انسانهائی رادرپیرامون خویش نیز بدانیم که کمتردردنیای بی احساس وزشت وپرازرنگ وریای کنونی شاه دیدن قدیسه هائی هستیم که,درلباس انسان, درجسم انسانی براستی فرشته هستندوبس مافسوس که دشمنان بسیاری رانیزدرعین دوستان بسیاردرکنارخویش دارند.
¤ فرشته یا شیطان از:« پیمان آزاد » ¤
هیأت تو به گونه ایست
که نمی دانم
فرشته ای یا شیطان ؟
به مواخذه در من می نگری
که چرا به گونه ی دیگری ؟
فریاد خوان
محک همه پلیدیهایی
از دوزخ می ایی
تو را با زیبایی چه کار !
به مرگت ناخرسندم
به روشنیت دلبسته ام
که روزی زندان خودباختگی را واگذاری
و عاشقانه دل به انسان سپاری
______« پیمان آزاد» _____
*- با گذشت ، شما چیزی را از دست نمی دهید بلکه بدست می آورید . *ارد بزرگ
*-بخشش میزان فر و شکوه آدمی را نشان می دهد . *ارد بزرگ
*- راز اندوختن خرد ، یکرنگی است و بخشش . *ارد بزرگ
● پایان فرگردگذشت وبخشش ●نویسنده:فرزانه شیدا
| ||||
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر